کارناوال قفل ها
جبيب هايم سنگيني مي کند،
چيزي درون آن است؟!
آري: يک دسته کليدهاي گوناگون!
بار سنگين آنها، جيبم را براي هميشه عزادار کرده است،
و بينوا من، که محکوم به حمل آنها در همه جا شده ام.
چيستند آنها؟:
آنها کليدهاي انبوهي قفل هستند که پيرامون مرا احاطه کرده اند،
اگر بخواهي برايت مي شمرم:
- البته به اين سادگي ها هم نيست،
بايد آنها را طبقه بندي کنم -
قسمت اول: قفل هاي پيدا
گروه اول: قفل هاي منزل
گروه دوم: قفل هاي وسيله نقليه
گروه سوم: قفل هاي محل کار
و اين هم شرح هر کدام از آنها:
گروه اول قفل هاي منزل
کليد اين قفلها عبارتند از:
کليد در پارکينگ
کليد در ورودي
کليد در آپارتمان
کليد کمد شخصي
کليد گاو صندوق منزل
کليد اتاق شخصي
يک سري قفلها هم هستند که کليدشان همراهم نيست:
قفل هاي درهاي داخلي
قفل يخچال و فريزر
قفل کمدهاي شخصي اعضاي خانواده
قفل در زير زمين
قفل انباري
قفل چمدان
قفل هايي هم هست که کليد آنها را در مغزم نگه مي دارم:
کليد قفل رمزي گاو صندوق
کليد قفل رمزي کيف دستي
کليد رمز برنامه هاي کامپيوتر
کليد رمز ديسکتهاي کامپيوتري
گروه دوم: قفل هاي وسيله نقليه
اينها تعدادشان کمتر است اما وجود دارند:
قفل هاي اتومبيل: قفل درها:
(در راننده
در سرنشين
در داشبورد
در صندوق عقب
در باک بنزين)
سوييچ اصلي
قفل فرمان
قفل آنتن
قفل پدال
قفل جعبه ابزار
قفل چرخ
قفل هاي موتور سيکلت:
سوييچ اصلي
قفل باک
قفل فرمان
قفل زنجير چرخ
قفل جعبه هاي بغل
گروه سوم: قفل هاي محل کار
کليدهاي آنها عبارتند از:
کليد در ورودي
کليد دفتر
کليد گاو صندوق
کليد کشوها
کليد قفسه ها
کليد…
آه که دارم زير بار اين همه قفل خفه مي شوم،
اين قفل ها ساخته شده اند که اندکي آرامش به من بدهند،
اما سنگيني کليد آنها، روحم را خرد مي کند.
تازه من نسبت به بعضي ها ديگر، سبک تر هستم.
آدمها هر چه متمول ترند، به نسبت داراي هاشان، قفل هاي افزونتري دارند و دسته کليدهاي بيشتري:
دسته کليد قفل هاي ويلا
دسته کليد قفل هاي مغازه ها
دسته کليد قفل هاي ديگر خانه ها
دست کليد قفل هاي ديگر اتومبيل ها
دسته کليد مراکز مختلف کار
و…
و تنها من نيستم که درگير قفل ها هستم،
بلکه همه درگيرند:
جيب يا کيف هر آقا و خانمي را بگرديد،
خواهيد ديد يکي از لوازم همراهش،
يکي از بارهايي که هميشه بايد حمل کند عبارت است از:
کليدهاي قفل هاي گوناگون و رنگ به رنگ او
راستي اين قفل ها براي چيستند؟
به نظرم اين قفل ها براي اين منظورها تهيه شده اند:
مانعي براي دزدان،
سدي جلوي نامردان،
حجابي مقابل حسودان،
و در نهايت: آرامشي براي مالکان!
به قفل مبتلا شده ايم تا از دست دزدان در امان باشيم،
تا نامحرمان به وسايل شخصي و اسرار ما، دست نيابند،
تا دارائيهاي ما از چشم حسودان مخفي باشد و آنها فرصت حسادت و چشم زخم پيدا نکنند.
آه که داريم زير سنگيني اين همه کليد و قفل مي پوسيم!
آرامشي که با قفل بيايد، با شاه کليد دزدان نيز مي پرد!
به خواب هم که مي رويم، خواب قفل ها را مي بينيم:
قفل هاي همسايه
قفل هاي ساختمانهاي اداري
قفل هاي بانکها، مغازه ها، دفاتر کار، اتومبيل ها، کيف هاي دستي و…
اين قفل ها جلوي چشممان رژه مي روند: کارناوالي را تکشيل داده اند…
هر کدام به شکل مخصوص خود مي آيند و خود را معرفي مي کنند،
و هنر خود را مي گويند،
و ضريب اطمينياني را که ايجاد مي کنند، به رخ مي کشند،
و براي مردم بيچاره که به آنها معتاد شده اند شکلک در مي آورند…
صدها کارخانه در سراسر جهان با هزاران کارگر،
دارند به سرعت قفل مي سازند،
قفل هايي که هر کدام با ديگري فرق دارند،
و نتيجتا کليدهاي جداگانه مي خواهند.
- براي هر کدام هم سه تا،
تا اگر يکي گم شد، ديگري و ديگري هم باشد! -
هر روز ميلونها قفل جديد ساخته مي شود.
تازه مغازه هايي هم هستند که قفل هاي خراب شد را تعمير مي کنند.
و کليد مي سازند براي قفل هايي که کليدشان گم شده است!
و مغزهايي هم هستند که دائما طراحي قفل هاي جديد مي کنند:
قفل هاي الکترونيکي
قفل هاي کامپيوتري
قفل هاي مغناطيسي
قفل هاي…
آه، اين چه دنيايي است که بايد با قفل زنده بود
و آرامش زندگي فقط در پرتو قفل حفظ مي شود؟
مي پرسم:
خدايا آيا مي شود قفل ر از زندگي ما حذف کني؟
گفته اند وقتي حجت خدا، امام عصر - ارواحنا فداه - مي آيد،
همه قفل ها منهدم مي شوند،
کليدها از بين مي روند…
آخر فقري نمي ماند تا دزدي وجود داشته باشد،
کمبودي نيست تا حسادتي باشد،
دانش و بينش، مغزها را رشد داده است که به مال ديگري چشم ندوزند،
آرامش الهي جاي اضطرابها را گرفته و جانشين آرامشهاي مصنوعي شده است،
خدايا او را برسان!
قسمت دوم: قفل هاي ناپيدا
آنچه در قسمت اول آمد، قفل هاي ظاهري بود،
قفل هاي ديگري داريم ناپيدا، باطني، غير مشهود:
قفل ديده ها، بينش ها
قفل گوش ها
قفل مغرها، استعدادها
قفل دلها، بصيرت ها، درک ها
و…
براي قفل هاي ظاهري کليد داشتيم،
اما براي بسياري از اين قفل ها کليد نداريم،
و يا طرز استفاده آنها را نمي دانيم،
لذا درمانده شده ايم…
اما قفل ديده ها
برد ديد ديده ها کم شده است،
آنچه مي بينيد فقط ماديات است،
و چيزهاي چشم پر کن.
رنگ را تشخيص مي دهد،
اما فقط رنگ تجملات و ثروت را.
طلا را از مطلا،
نقره را از ديگر آلياژها،
شکل و طرح ساختمانها و ويلاها را،
سنگ است يا آجر سه سانتي؟
سنگش مرمر است يا درجه 3؟
در کجاي شهر است؟
رشد منطقه ايش چقدر است؟
چند متر است؟
فرش هايش مال کجاست؟
وسايل صوتي و تصويري چه مارکي است؟
وسايل آشپزخانه، سرويس هاي چيني
کابينت ها چوبي است يا فلزي؟
شومينه ها چه مدلي است؟
زيور آلات،
سندهاي منگوله دار و غير منگوله دار،
اتومبيل ها، دارائيها…
ديده ها ديگر بينشي ندارد،
ديگر پيرمردها نيز همچون جوانها،
در خشت خام هيچ چيز نمي بينيد!
آنچه مي بينيد: فيلمهاي مبتذل،
نمايش هاي بي محتوا
و ديگر مظاهر غفلت است.
ديگر چيزي نمي خوانند،
اگر بخوانند
رمان است،
روزنامه است،
مجله است،
حرفهاي روزمره است.
کتابهاي خوب هم نمي خوانند، قرآن و روايت که ديگر هيچ!
ديده ها قفل شده است،
بينش ها پريده است.
کليد ديده هاي قفل شده کجاست؟!
اما قفل گوش ها
گوش ها نيز قفل شده اند به روي حرف حق!
آنچه مي شنود: تملق است،
تعريف و تمجيد است،
غنا و موسيقي است،
حرفهاي لغو و ياوه است،
غيبت است،
تهمت است،
حرفهايي که فقط در حيطه شغل و در آمد است،
مربوط به کاوش در کار مادي ديگران است،
گوشها نيز ديگر جز پول نمي شنوند،
- تا چه رسد به نغمه حق -!
گوشها سنگين شده است.
کسي به نواي شيرين حق گوش نمي سپارد
- چه باشد حقيقت تلخ -
اگر مرغ حقي نيز از حق بگويد،
آن را نمي شنوند.
گوشها قفل شده است،
کليد قفل گوشها کجاست؟!
اما قفل مغزها
مغزها همه فرومانده اند،
در گل نشسته اند،
طرحي از آنها نمي تراود -
جز طرح تسليحاتي! -
نقشه اي بيرون نمي آيد
- جز نقشه پول -
دانش ها در حيطه بدن ايستاده اند،
قفل شده اند.
کشفي نيست جز رفاه بيشتر براي ديدن،
فقط آسانتر کردن فعاليتهاي جسماني:
- کاري کند که همه چيز با يک دکمه به طور خودکار راه بيفتد، -
کارها آسان شود.
اختراعي نيست جز در حيطه بدن و براي آن.
حرف خدايي مفهوم مردم نيست،
جهل نوين بيداد مي کند،
تبعيض ها هنوز مي تازد.
آنها هم که به دنبال فهميدن هستند و استفاده صحيح از مغز،
از عمق حقيقت ها غافلند،
يا جاهلند.
بطن مطالب و کنه آنها را نمي فهمند.
جان مطالب را نمي گيرند.
کسي نيست که بداند و آنها را راهنمايي کند.
درک ها هم گم شده است،
مغزها به روي حقيقت قفل شده اند.
کليد قفل مغزها کجاست؟!
اما قفل دلها
دلها در سينه ها مي طپد اما نه براي حقيقت،
دوستي هست اما نه دوستي عقبي
که دوستي دنيا!
فرزند و عيال،
زيور و مال،
دلها را پر کرده است،
و جايي براي ديگري نمانده است،
دل که مهبط الهي بود، مهبط شيطان شده است،
هرزه شده است،
هر روز به دنبال کسي و نغمه اي…
محبت ها شده است ظاهري،
محبت خدا و پيامبر و امام،
از دل رخت بربسته است،
اگر هست،
پيش ساير مشغوليتها، جايي برايش نمانده است،
رنگ باخته است.
صاحبخانه او را جواب کرده است.
غفلت ها، آن را در زير زمين نمور، زنداني کرده است.
دلها قفل شده است.
کليد قفل دلها کجاست؟!
آنک اي مهدی موعود دلهاي خستگان:
اي آن که گفته اند وقتي مي آيي،
دستي بر مغزها مي کشي
مغزهاي خشکيده و تاريک، نوراني مي شود.
دستي بر چشمها مي گذاري
از بينايي و بصيرت پر مي شود.
دستي بر گوشها مي کشي
شايسته شنيدن سروش الهي و سخن حق مي شود.
و دستي بر سينه ها
که دلها از بصيرت و عشق الهي پر مي شود،
مالامال از نور مي گردد.
قفل ها را از گوش و ديده و مغز و قلب ما باز کن
اي سرور،
اي حبيب